باور محدود کننده
هشت ساله بودم که در یک میهمانی شبانه برای اولین بار با پیدیه ای سرخ رنگ به نام “خرمالو ” آشنا شدم .
میزبان با لبخندی ملیح خرمالو تعارف کرد و من هم بدون درنگ خرمالو را شکافته و چشیدم . متأسفانه خرمالوی مذکور بی نهایت گس بود و تا چند ساعت احساس می کردم گونه هایم در حال تجزیه شدن هستند .
از آن روز به بعد در نظر من هر کس که خرمالو می خورد فردی ” مازوخیسمی ” و هر کس که خرمالو تعارف می کرد شخصی ” سادیسمی ” قلمداد می شد .
و بدین شکل تجربه تلخ اولین کام از خرمالو باعث شد که من چهل سال این میوه گرد سرخ رنگ را به صورت یک طرفه تحریم کنم .
یا اصرار فراوان همسرم ، دیوار تحریم خرمالو ترک برداشت و من هم در چهل و هفت سالگی به خرمالو یک فرصت تازه دادم ! خرمالو هم از این فرصت به نحو احسن استفاده کرد و چنان مزه ای را تجربه کردم که مجبور شدم خرمالو را از لیست سیاه بیرون آورده و ایشان را پس از لیمو ترش و توت فرنگی در صدر میوه های محبوبم بنشانم . نکته : یک تجربه تلخ در هشت سالگی ، باعث شد که چهل سال از همه خرمالوها متنفر باشم . اولین تجربه های کودکی ، شالوده ما را می شازند .